ﺗﻠﻨﮕﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺍﻣﺸﺐ
ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﺳﻘﻒ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
ﺗﻮﯾﯽ ﺑﺎﺭﺍﻥ ؟
ﺗﻮ ﺍﯼ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺪﻩ
ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ !
ﺗﻮ ﻫﻢ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺰﻥ
ﺗﻠﻨﮕﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺍﻣﺸﺐ
ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﺳﻘﻒ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
ﺗﻮﯾﯽ ﺑﺎﺭﺍﻥ ؟
ﺗﻮ ﺍﯼ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺪﻩ
ﺑﺰﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ !
ﺗﻮ ﻫﻢ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺰﻥ
زندگی یک پاداش است نه یک مکافات
فرصتی است کوتاه! تا ببالی
بیابی
بدانی
بیندیشی
بفهمی
زیبا بنگری...
و در نهایت در خاطره ها بمانی...
غمخوارمن به خانه غم ها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت برای تماشا خوش آمدی
راه نجاتم از شب گیسوی دوست نیست
ای دل به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
بعضی وقتا سکوت،همون دروغه،کمی شیک تر و با مسولیت کمتر.
هر چه خواندم نامه هایت را نیفتاد اتفاق
می روم تا هیزمی دیگر بریزم در اجاق
بی سبب دست تمنا تا درختان می بری
سیب ها دیگر به افتادن ندارد اشتیاق
رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگی است
مانند جای خالی ساعت به دیوار اتاق
از دورویی تلخ تر در کام اهل عشق نیست
تا دلت با من دورنگی کرد شیرین شد فراق
کافرم در دیده زاهد ولی در دین عشق
آفرین بر کفر باید گفت و نفرین بر نفاق
بگیر از من این دو فرمانده را
دل عاشق و عقل درمانده را
اگر عشق با ماست این عقل چیست؟
بکش!هم پدر هم پدر خوانده را
تو کاری کنای مرگ!اکنون که خلق
نخواهند مهمان ناخوانده را
در آغوش خود بار دیگر بگیر
من این موج از هر طرف رانده را
شب عاشقی رفت و گم کرده ام
در شیشه عطر وامانده را
رسیده ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست
خدا کسی است که باید به دیدنش بروی
خدا کسی که ار آن سخت می هراسی نیست
به عیب پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست
به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
که خودشناسی تو جز خدا شناسی نیست
دل از سیاست اهل ریا بکن خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست